۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

پنج شنبه هیجده تیر هشتاد وهشت

حدود ساعت 4 از خونه راه افتادیم. تو شهر خبر خاصی نیست. رفتیم بلوار کشاورز،چند نفر با ماشین مثل ما اومدن ببینن اوضاع چه جوریه؟ فقط نیروی انتظامی مثل مور و ملخ تو خیابونه . نه خبری از مردم و نه گارد ویژه هست. میدون ولی عصر هم اوضاع همینه. ولی عصر و بالا میریم ، داره یه خبرهایی میشه مردم تو دسته های چند نفری و حداکثر بیست نفری به سمت پایین میان. یه جاهایی نیروی انتظامی مردمم رو می ترسونه و یورش میبره سمتشون که متفرق میشن از پیاده رو میان تو خیابون. تا میدون ونک میریم و بر می گردیم به سمته پایین. هنوز موبایلا وصله و می شنویم که تو انقلاب مردم شعار دادن و کتک خوردن و متفرق شدن. می رسیم نزدیک پارک لاله صدای شلیک میاد البته گاز اشک آوره. یه دختر جوون فیلم میگیره لباس شخصی بهش میگه موبایلتو بده بینیم بابا!! اون قبول نمیکنه راننده که مرد سن بالایی مودبانه با لباس شخصیه حرف میزنه اون قبول نمیکنه که یکی دیگه از لباس شخصیا که کنار نیروی انتظامی واستاده!! پلاک ماشینشو میکنه. ما راه میوفتیم سمت امیر آباد که اولش فقط مامور و بیست ، سی وانت سیاه و ... هست. بازم گاز اشک آور میزنن و تا ته دلم میسوزه . حالا شیشه ها بالا و سیگار روشن می کنیم به زور نفس می کشیم. بالای پمپ بنزین امیر آباد جنوبی دست مردمه و ما تو یه کوچه پارک میکنیم و به مردم ملحق میشیم.
مرگ بر دیکتاتور
دولت کودتا استعفا استعفا
حکومت کودتا استعفا استعفا
نصر من الله و فتح الغریب، مرگ بر این دولت مردم فریب
می جنگم می میرم رایمو پس می گیرم
الله اکبر، الله اکبر
میریزن می دووییم سمته ماشین و تصمیم می گیریم یه دوری سمته گیشا بزنیم. خبری نیست و بر میگردیم امیر آباد. شلوغ تر شده. ماشینا بوق میزنن و چند تا دختر جوون بین ماشین ها راه میرن و V نشون میدن (خیلی عالیه) ذوق کردم و امید به شوخی میگه جدی جدی اومدی سینما( آخه قرار بود گیر دادن بگیم میریم سینما) تو کوچه های امیر آباد شمالی پارک می کنیم و میریم بین و مردم شعار میدیم. بازم میریزن و بدو بدو شروع میشه. دو تا کوچه بالاتر میریم و این دفعه من میمونم تو ماشین و امید هم به خاطر من میمونه که بچه ها برن سر و گوشی آب بدن. چند دقیقه میگذره و خبری از دوستامون نیست. یکی از اهالی میگه با موتور میریزن تو کوچه ها . نزدیک هشت امید میره دنبال بچه ها که بیان بریم خونه. یه دفعه ای همه میدوون انتهای کوچه و من تو ماشینمو فقط درها رو قفل میکنم وهر کی میره تو یه خونه. یه پسر جووون که چند تا موتور نیروی انتظامی توشه گیر افتاده. در خونه رو وا میکنن میزنن آیفون خونه و شیش هاشو میشکنن ، تو چند متری من . ماشینو روشن میکنم و هیچ راه فراری نیست. عصبانی شدن و دو تا ماشین که جلوی منه شیشه هاشو شکستن. دستام میلرزه و اونا کاری با من ندارن!! بر میگردن. دلم شور امید و بقیه رو میزنه و بعد چند دقیقه همه از خونه ها میرزن تو کوچه. دوستای منم مان و به سمت خونه حرکت می کنیم. ترافیکه و خیابون پر از گارد ویژه با موتور های قرمزه و نیروی انتظامی و لباس شخصی!!! یه جاهایی همه بوق میزنن.

پی نوشت: چند شبی خبر از الله اکبر رو پشت بوم خونه ها نبود (البته تو خیابون ما!) ولی امشب خیلی خوب بود. کلن امروز روز خیلی خوبی بود و من امیدوار به ادامه راهمون هستم. خدا کنه همه مردم سالم به خونه هاشون برسن.
به امید آزادی