۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

روز قدس...

روز قدس خیلی خوب بود و به آینده امیدوارتر شدیم. جمعه 9.30 صبح با امید و دوستان به سمت میدون فاطمی راه افتادیم. ترافیک نبود و فکر کردیم مردم زیاد نیومدن همه میدون پر از ماشین های نیروی انتظامی بود و ون هایی که با نیرو پر بودن و دو تا آمبولانس هم بود که راننده هاشون با لبخند به ما نگاه می کردن ، ماشین رو پارک کردیم و پیاده به سمت میدون ولی عصر راه افتادیم ، که پیاده رو پر از سبز ها بود و الله اکبر گویان به سمت پایین می رفتیم و تو خیابون هم اتوبوس ها بودن که طرفداران حکومتی رو آورده بود. نماد های سبز مون رو بیرون آوردیم و یه آقا هم پارچه سبز به مردم می داد. وانت های حکومتی با بلند گو و سیستم کامل اومدن و نمی ذاشتن صدای ما به جایی برسه و که ما وارد میدون ولی عصر شدیم و همین جوری از بالا مردم میومد ، که صحنه های بامزهای به وجود اومد . کودتا چی با بلند گو میگفت "پیام رهبر ما" و جواب می شنید" مرگ بر روسیه"پیام ملت ما"مرگ بر روسیه" میگفت" مرگ بر آمریکا" و ما می گفتیم "مرگ بر روسیه" و گاهی " یا حسین ، میر حسین" کاملن درمونده شده بودن و صدای ما نمی ذاشت طرفداران حکومت صداشون به گوش کسی برسه، ما هم انرژی گرفتیم با جمعیت سبز راه افتادیم سمت چهار طالقانی و شعار های روز قدس شروع شد! "نه غزه ، نه لبنان، جانم فدای ایران" "منتظری زنده باد، صانعی پاینده باد" " یا حجة ابن الحسن، ریشه ظلمو بکم" "چه غزه چه تهران مرگ بر ظالمان" "یا حسین میر حسین" "ایران شده فلسطین، مردم چرا نشستین" "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" " کروبی دستگیر بشه ایران قیامت میشه"... به سمت چهار راه ولی عصر می رفتیم که بسیجی ها از پایین راه رو بسته بودن و درگیری شروع شد و مردم پراکنده میشدن و اسپری فلفل میزدن و گاز اشک آور و سیگار ها روشن شدن با وانت میومدن بالا و ما راه رو باز کردیم که رد شن ولی اونا درگیری می خواستن ، از نیروی انتظامی هم خبری نبود. یکی بالای وانت ازمون فیلم می گرفت و سرش رو به نشانه تهدید تکون میداد یکی شون کری می خوند یه پیر مردی بهم گفت منافق، خندم گرفته بود از نادانیش، یه پیرمردی اومده بود بین سبزها و به یه پسره گفت خجالت بکش و اون جواب نداد و رفت به یکی دیگه گفت خجالت بکش و... کودتا چی ها با پرچم های بزرگ نمایش میدادن و جالب این بود که فقط صدای شعار های ما میومد. بعد یه ساعتی دیدیم نمی ذارن ما به انقلاب برسیم و برگشتیم بلوار کشاورز و یار دبستانی من .. و محمود خائن آواره گردی .. رو خوندیم و به پیشنهاد امید که نگران ما خانم ها بود برگشتیم سوار ماشین شدیم و با بوق اعتراض برگشتیم خونه.
واقعیتش خیلی از خودم راضی نبودم که تلاش بیشتر برای رسیدن به دانشگاه تهران نکردم و قبل از شروع نماز برگشتیم چون فکر می کردیم درگیری شروع بشه. ولی الان بعد از سه روز می بینم که همون سه ساعت هم خوب بوده و مطمئنم که ما پیروزیم.
دو روز قبل روز قدس از دلهره هام نوشتم و نذاشتم تو وبلاگم ولی الان که همه چی به خیر گذشت :

ساعت 2 نصفه شبه پنج شنبه 26 شهریور و امروز من به وبگردی و سر اومد زمستون و شهیار قنبری گذشت. همه فکر و ذکرم روز قدس هست. نمی دونم بقیه چه حسی دارن ولی من که تقریبن 80% راهپیمایی های بعد انتخابات بودم دل تو دلم نیست. خوشحال و نگرانم ! به شال سبز و روزنامه و کبریت و دستمال سرکه ای فکر میکنم و به زانو در آوردن حکومت کودتا به گاز اشک آور الله اکبر وVومرگ بر دیکتاتور ، بازداشت گاه و زندان به مرگ به باتوم به فرار و له شدن و به تجاوز، به مسافرتی که پیش اومده و مامانم و امید اصرار میکنن برم ، فکر می کنم.
مامان و امید و خواهر کوچیکه میگن به نیابت من میرن راهپیمایی قدس، ولی من می مونم . یعنی قراره این دفعه برام اتفاقی بیفته؟ امشب به خواهرم وصیت کردم اگه اتفاقی برام افتاد نرن تلویزیون مصاحبه کنن که دروغه، کوتاه نیان. میدونم حسابی توهم زدم حالا هر کی ندونه فکر میکنه بار اولمه. 23و24 خرداد حوالی ونک،25 خراد آزادی و 26 خرداد جام جم و 27 خرداد هفت تیر و 28 توپخونه . شنبه خونین خرداد گیر میوفتم خونه دوستم و از مردن جا میمونم. هفت تیر و بهارستان و 18 تیرو نماز جمعه 26 تیر و تنفیذ و تحلیف رو هم اضافه کنی یعنی آخر اغتشاشگرم.
امیدوارم 48 ساعت بعد به فکرام بخندم.
به امید آزادی

ساعت 1.15 جمعه بیست و هفت شهریور هشتاد و هشته و من بی قرارم. یه حسی میگه که امروز، روز سرنوشت سرزمین من ایرانه. خیلی ها مثل من امید شون به امروزه. دلشوره خواب رو ازم گرفته با تمام وجودم استرس دارم مثل شب های کنکور و امتحان، مثل شبی که امید و خونوادش اومدن خواستگاری ... دوستام بهم میگن سیاسی ،خردادو تیر اگه چند ساعت تلفنمو جواب نمیدادم نگرانم میشدن یعنی دستگیر شدم !! با اینکه تا الان هیچ کار سیاسی نکردم . من سالهاست وبگردی می کنم از اکثر اعدام ها و دستگیری ها و توقیف ها و ... می خونم و در موردشون حرف می زدم، همین. خدا لعنت کنه دولت کودتا رو که همه برنامه های زندگی ما رو خراب کرد و ما رو سیاست زده کرد. من آرامش میخوام ، همه این سه ماه استرس بود و خبر های بد. فکر کنم 10 مرداد بود که دادگاه ابطحی و عطریانفر برگزار شد از صبح به اینترنت دسترسی نداشتم وشب نزدیک ده رسیدم خونه و از خستگی توان شام خوردن هم نداشتم ، دراز کشیدم که یه دفعه ای صدای الله اکبر و .. شنیدم . تو خیابون ما چند شب بود که خبری از شعار های شبانه نبود، ترسیدم آخه الله اکبرشون با خشم و بد و بیراه بود، من از همه جا بی خبر زدم تو سرم که حتمن بلایی سر حجاریان آوردن(آخه اون روز ها هممه نگران حالش بودن) با بغض نشستم پای نت و عکس ابطحی رو دیدم و... رفتم بالا پشت بام ، ولی اشکام نمیذاشتن شعار بدم. با خدا حرف زدم و پرسیدم که چرا کاری نمی کنه و از گناهمون پرسیدم ، بهش گفتم خیلی وقته به اسلام و... شک کردم وکم کم به وجود اونم شک میکنم.
تو این روزها خیلی احساستی شدم ، منی که تو مراسم ختم دوست و آشنا با همه ناراحتی دریغ از یه قطره اشک ولی این سه ماه با همه نامه های فاطمه شمش گریه کردم با نامه حنیف مزروعی برای کودک در راهش گریه کردم با فرشته قاضی و مسیح ...
می دونم فردا تکلیف خیلی چیز ها مشخص میشه. امیدوارم همه کسانی که میخوان اوضاع اصلاح شه تنهامون نذارن، به مامانم میگم نیومدن شما یعنی کتک خوردن ما، میگه میدونم ولی تردید داره برای اومدن. البته اکثر کسانی که روز 25 خرداد اومدن فردا هم میان حداقل آشناهای من میان. میدونم از نماز جمعه 26 تیر تعدادمون بیشتره. هشت ساعت دیگه همه چی معلوم میشه. تا فردا

هیچ نظری موجود نیست: