۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

اولین روز و اولین جمعه بی تو

ساعت 12 ظهر بیدار شدم . حمام و نااهار . لاک آبی که دیروز خریدمش زدم. یادته بهت گفتم سه تا لاک خریدم و تو قبل اینکه نگاشون کنی گفتی صورتی و قرمز و گلبه ای ، اشتباه کردی آبی وکِرِم و صورتی. سایه نوک مدادی و سفید و زیر چشمو سیاه می کنم که کمتر بی حالیم معلوم باشه و رژگونه و ریمل هم کمکم کردن. که چی؟ به دوستام فکر می کنم ولی حوصله سوال و جواب ندارم و حوصله جنس ماده ندارم. آره یه نگاهی reject list گوشیم میندازم. آره اون بهترین گزینه ممکنه. هفت سال پیش همین موقع ها رابطمون تموم شد ولی همیشه دوستهای خوبی بودیم تا وقتی که با امید آشنا شدم و قول و قرار مون با هم. میدونستم ازدواج نکرده و تنها زندگی میکنه ولی میترسیدم بعد از ظهر جمعه با دوست دخترش باشه و من مزاحم شم. شک داشتم ولی sms زدم و احوالپرسی کردم و اون جواب نداد. پا میشم راه میوفتم میرم سینما و یه فیلم تخمی به اسم ایستگاه بهشت میبینم(وای سروش ) تو سینما موبایلمو رو vibrate میزارم و هر چند دقیقه یه بار نگاش میکنم نکنه sms اومده و من نفهمیدم . مقاومت میکنم و میزارم تو کیفم و نزدیک نین ساعت نگا ه نمیکنم تا لرزششو حی میکنم خوشحال میشم ولی امید نیست اون پسرست، بهش میگم سینمام و بهش زنگ میزنم ، میدونم که زنگ نمی زنم. تو راه برگشت همه جا چشم دنبال امید ولی اون نیست، میام خونه با موبایل جدید خواهرم که شمارشو نداره زنگ میزنم تا صداشو بشنوم ،بار اول جواب نمیده بار دوم معلومه بیرونه. یعنی با کی بیرونه؟ شب پسره زنگ میزنه و یک کم کنجکاوی در مورد زندگیم. چی شد؟ چرا تموم شد؟ .... میبینم که همه سوالاشون شبیه هم و رو اعصابه. بهش میگم نمی خوام فعلن در موردش با کسی حرف بزنم.
*** آره منتظرشم خیلی دلم تنگ شده ، دارم دیوونه می شم. ولی پشیمون نیستم . اگه نفس میکشم ، راه میرم و ... فقط به خاطر اینه که میدونم بر میگردی. شاید همین امشب یا چند روز دیگه و یا یکی دو هفته دیگه یا یه ماه . اولین شب که خیلی سخته برام. . زود زنگ بزن تو رو خدا . بهم بگو تنهام نذاشتی بگو همه چی درست میشه امیدوارم کن اگه نشدم دروغ بگو. بزار سرمو بذارم رو شونت بهم نگو بغض نکن بزار گریه کنم. بعد چهار سال دیشب اولین شبی بود که تنها خوابیدم آره تو بغلت نبودم. اینو دو تامون خواستیم