۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

من و تو

این دومین بار هست که جدی تصمیم گرفتم رابطمو باهاش تموم کنم بار اول تصادف کردیم ، ماه رمضون بود و ما چند ساعتی منتظر افسر موندیم تا بعد افطار . نذاشت برم و یه فرصت دیگه به دوتامون دادیم. دعوای اون روز سر حرفای خونوادش تو خواستگاری! بودو این که اومده بودن ما دو تا رو منصرف کنن البته خودش که اینو قبول نداشت و میگفت هیچ کس این منظورو نداشت. وقتی از این حرف زدن تازه درس و سربازیش تموم شده و سر کار میره و تاکید کردن که کارش موقته چون اونا اینجوری می خواستن و از من پرسیدن که پسر ما میتونه مسئولیت قبول کنه ؟ من گفتم میتونه و لی بهتره خودش جوا ب بده که زن عمو گفت که اگه نمیتونست الان شما اینجا نبودین. وقتی پدر من گفت که ما باید کمکش کنیم پدر اون حرفی نزد و به جاش مادرش گفت که با کمک کردن هم نمیشه همه مشکلات راحل کرد.
روزی که یکی از بهترین روزهای هر دختر پسری میتونه باشه برا من که خوب نبود .از چند روز قبل و صبح اون روز به کارهای بیهوده و خرید و تمیز کردن خونه گذشت. مامان به اتاق من هم رحم نکرد و گفت شاید کسی اون جا بره. تو خونه ما همه فکر میکردن بالاخره دختر عزیز دردونشون اجازه داده پسریکه چند ساله همدیگرو دوست دارن بیاد به خواستگاریش. از دل من چه خبر داشتن . تو خونه اونا هیچ خبری نبود. اصلن باورم نمیشد چند ساعت قبل از قرارمون بخوابه . دلم شور میزد نکنه یادشون بره که گل بیارن. یادش نرفته بود و سبدگل هم قشنگ بود ولی به جای اینکه به من بده دست مامانم داد(به قول زن عمو گل به مادر عروس میدن که قراره گلشو ببرن) از راه که رسیدن از مهندسی که خونه مارو ساخته و تا هر چیزی که به ما ربط نداشته باشه حرف زدن . کم کم داشت یادشون میرفت که برا چی دور هم جمع شدن. والبته بزرگترها لطف کردن و دقایقی هم در مورد ما حرف زدن که کاش نمیزدن. خانواده من از همه شرایط خبر داشتن . ازشون خواسته بودم که هواشو داشته باشن که البته نیازی به حرف من نداشتن چون هوای غریبه هارو مخصوصن پدرم خیلی داره . از اینکه پدر من سختگیری نکرد اونا تعجب کردن . این همه انعطاف برای من هم عجیب بود. الان فکر میکنم چاره ای جز این نداشته دخترش حاضر نبود به هیچ کس دیگه حتی یه لحظه فکر کنه. برا نه گفتن به بقیه میگفت دخترش می خواد ادامه تحصیل بده ، قصد ازدواج نداره ، خارج از کشور نمیتونه زندگی کنه ، ازدواج فامیلی دوست نداره و البته با غریبه هم ازدواج نمیکنه و چند ماه پیش یکی از همسایه ها بهش نامژدی ما رو تبریک گفته بود و بابا فقط تشکر کرده بود با کلی به قول خدش خجالت!و بعد اون میگفتن نغمه نامزد داره.بالاخره خواستگاری ما بدون هیچ حرف خوشایندی تموم شد و قرار بعدی گذاشته شد که امروز با گذشت ماهها عملی نشده.
ما مشکلات دیگه هم داشتیم تا چند سال پیش و حتا چند ماه پیش من مهریه نمی خواستم و اون میگفت هر چقدر بخوام میده. من رو حرفم بودم ولی اون تحت اطرافیانش زده بود زیر حرفش و این منو خیلی ناراحت میکرد . فکر میکرده بعدها هم میتونه تحت تاٍیر بقیه به من پشت کنه. این یکی رو میشد حل کرد چون من به جای مهریه حق کار و خروج از کشور و طلاق و حضانت و ... رو میخواستم و اون به شرط نداشتن مهریه قبول میکرد! البته این موضوع تو خانواده من با عکس العمل منفی رو به رو شد و لی در مورد خانواده اون نمیدونم. چند روز پیش که با مامانش حرف میزدم اون مشکلی نداشت ولی اونجا مردسالاریه. خونه نداشتیم. درآمد کافی نداشتیم ومن یک سال بود که بیکار بودم و ... (خسته شدم و گرسنه )

*** امشب که همه چی تموم شد اومدم اینجا بنویسم شاید کمی آروم شم .تو 40 روز گذشته 3 بار پریود شدم . خونریزیم کم و زیاد میشه ولی امروز اذیتم کرد . تمام شب گذشته گریه کردم . چشام به زور باز میشدن(ژاپنی شدم) تمام امروز و دیشب رو التماس کردم و توجهی نکرد. اگه اینجوری از عذاب وجدان راحت میشی باشه فکر کن به خاطر پول تموم شد. امروز همه دوست داشتنمو بالا آوردم خسته شدم از عق زدن. سرگیجه که بدتر..می دونم اینم میگذره