۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه
آرزهای یلدایی من
امیدوارم تا یلدایی دیگر دیکتاتوری تو کشورم نابود شه.
امیدوارم یلدای 89 ترم اول ارشد باشم.
امیدوارم همه مردم سبز ایران به آرامش برسن .
امید وارم دردونه و پدر و مادرش و همه خانواده خوش و سلامت باشن.
امیدوارم خانواده امید و خانواده من ، کمکمون کنن تا زندگیمونو بدون حاشیه شروع کنیم.
امیدوارم امید تو کار و تحصیل موفق باشه.
و امیدوارم یه کار خوب پیدا کنم.
۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه
ایت الله منتظری
فردا نمیتونم فم برم ولی تو مراسم هفتم حتمن شرکت میکنم. امیدوارم تظاهرات میلیونی تو همه ایران بر پا شه.
۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه
روز قدس...
واقعیتش خیلی از خودم راضی نبودم که تلاش بیشتر برای رسیدن به دانشگاه تهران نکردم و قبل از شروع نماز برگشتیم چون فکر می کردیم درگیری شروع بشه. ولی الان بعد از سه روز می بینم که همون سه ساعت هم خوب بوده و مطمئنم که ما پیروزیم.
دو روز قبل روز قدس از دلهره هام نوشتم و نذاشتم تو وبلاگم ولی الان که همه چی به خیر گذشت :
ساعت 2 نصفه شبه پنج شنبه 26 شهریور و امروز من به وبگردی و سر اومد زمستون و شهیار قنبری گذشت. همه فکر و ذکرم روز قدس هست. نمی دونم بقیه چه حسی دارن ولی من که تقریبن 80% راهپیمایی های بعد انتخابات بودم دل تو دلم نیست. خوشحال و نگرانم ! به شال سبز و روزنامه و کبریت و دستمال سرکه ای فکر میکنم و به زانو در آوردن حکومت کودتا به گاز اشک آور الله اکبر وVومرگ بر دیکتاتور ، بازداشت گاه و زندان به مرگ به باتوم به فرار و له شدن و به تجاوز، به مسافرتی که پیش اومده و مامانم و امید اصرار میکنن برم ، فکر می کنم.
مامان و امید و خواهر کوچیکه میگن به نیابت من میرن راهپیمایی قدس، ولی من می مونم . یعنی قراره این دفعه برام اتفاقی بیفته؟ امشب به خواهرم وصیت کردم اگه اتفاقی برام افتاد نرن تلویزیون مصاحبه کنن که دروغه، کوتاه نیان. میدونم حسابی توهم زدم حالا هر کی ندونه فکر میکنه بار اولمه. 23و24 خرداد حوالی ونک،25 خراد آزادی و 26 خرداد جام جم و 27 خرداد هفت تیر و 28 توپخونه . شنبه خونین خرداد گیر میوفتم خونه دوستم و از مردن جا میمونم. هفت تیر و بهارستان و 18 تیرو نماز جمعه 26 تیر و تنفیذ و تحلیف رو هم اضافه کنی یعنی آخر اغتشاشگرم.
امیدوارم 48 ساعت بعد به فکرام بخندم.
به امید آزادی
ساعت 1.15 جمعه بیست و هفت شهریور هشتاد و هشته و من بی قرارم. یه حسی میگه که امروز، روز سرنوشت سرزمین من ایرانه. خیلی ها مثل من امید شون به امروزه. دلشوره خواب رو ازم گرفته با تمام وجودم استرس دارم مثل شب های کنکور و امتحان، مثل شبی که امید و خونوادش اومدن خواستگاری ... دوستام بهم میگن سیاسی ،خردادو تیر اگه چند ساعت تلفنمو جواب نمیدادم نگرانم میشدن یعنی دستگیر شدم !! با اینکه تا الان هیچ کار سیاسی نکردم . من سالهاست وبگردی می کنم از اکثر اعدام ها و دستگیری ها و توقیف ها و ... می خونم و در موردشون حرف می زدم، همین. خدا لعنت کنه دولت کودتا رو که همه برنامه های زندگی ما رو خراب کرد و ما رو سیاست زده کرد. من آرامش میخوام ، همه این سه ماه استرس بود و خبر های بد. فکر کنم 10 مرداد بود که دادگاه ابطحی و عطریانفر برگزار شد از صبح به اینترنت دسترسی نداشتم وشب نزدیک ده رسیدم خونه و از خستگی توان شام خوردن هم نداشتم ، دراز کشیدم که یه دفعه ای صدای الله اکبر و .. شنیدم . تو خیابون ما چند شب بود که خبری از شعار های شبانه نبود، ترسیدم آخه الله اکبرشون با خشم و بد و بیراه بود، من از همه جا بی خبر زدم تو سرم که حتمن بلایی سر حجاریان آوردن(آخه اون روز ها هممه نگران حالش بودن) با بغض نشستم پای نت و عکس ابطحی رو دیدم و... رفتم بالا پشت بام ، ولی اشکام نمیذاشتن شعار بدم. با خدا حرف زدم و پرسیدم که چرا کاری نمی کنه و از گناهمون پرسیدم ، بهش گفتم خیلی وقته به اسلام و... شک کردم وکم کم به وجود اونم شک میکنم.
تو این روزها خیلی احساستی شدم ، منی که تو مراسم ختم دوست و آشنا با همه ناراحتی دریغ از یه قطره اشک ولی این سه ماه با همه نامه های فاطمه شمش گریه کردم با نامه حنیف مزروعی برای کودک در راهش گریه کردم با فرشته قاضی و مسیح ...
می دونم فردا تکلیف خیلی چیز ها مشخص میشه. امیدوارم همه کسانی که میخوان اوضاع اصلاح شه تنهامون نذارن، به مامانم میگم نیومدن شما یعنی کتک خوردن ما، میگه میدونم ولی تردید داره برای اومدن. البته اکثر کسانی که روز 25 خرداد اومدن فردا هم میان حداقل آشناهای من میان. میدونم از نماز جمعه 26 تیر تعدادمون بیشتره. هشت ساعت دیگه همه چی معلوم میشه. تا فردا
۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه
ننگ به این مجلس
روز قدس نشونشون میدیم.
۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه
تنفیذ ا.ن
پی نوشت: لاریجانی!! و جنتی هم هستن. از ناراحتی و عصبانیت دقت نکرده بودم
۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه
پنج شنبه هیجده تیر هشتاد وهشت
مرگ بر دیکتاتور
دولت کودتا استعفا استعفا
حکومت کودتا استعفا استعفا
نصر من الله و فتح الغریب، مرگ بر این دولت مردم فریب
می جنگم می میرم رایمو پس می گیرم
الله اکبر، الله اکبر
میریزن می دووییم سمته ماشین و تصمیم می گیریم یه دوری سمته گیشا بزنیم. خبری نیست و بر میگردیم امیر آباد. شلوغ تر شده. ماشینا بوق میزنن و چند تا دختر جوون بین ماشین ها راه میرن و V نشون میدن (خیلی عالیه) ذوق کردم و امید به شوخی میگه جدی جدی اومدی سینما( آخه قرار بود گیر دادن بگیم میریم سینما) تو کوچه های امیر آباد شمالی پارک می کنیم و میریم بین و مردم شعار میدیم. بازم میریزن و بدو بدو شروع میشه. دو تا کوچه بالاتر میریم و این دفعه من میمونم تو ماشین و امید هم به خاطر من میمونه که بچه ها برن سر و گوشی آب بدن. چند دقیقه میگذره و خبری از دوستامون نیست. یکی از اهالی میگه با موتور میریزن تو کوچه ها . نزدیک هشت امید میره دنبال بچه ها که بیان بریم خونه. یه دفعه ای همه میدوون انتهای کوچه و من تو ماشینمو فقط درها رو قفل میکنم وهر کی میره تو یه خونه. یه پسر جووون که چند تا موتور نیروی انتظامی توشه گیر افتاده. در خونه رو وا میکنن میزنن آیفون خونه و شیش هاشو میشکنن ، تو چند متری من . ماشینو روشن میکنم و هیچ راه فراری نیست. عصبانی شدن و دو تا ماشین که جلوی منه شیشه هاشو شکستن. دستام میلرزه و اونا کاری با من ندارن!! بر میگردن. دلم شور امید و بقیه رو میزنه و بعد چند دقیقه همه از خونه ها میرزن تو کوچه. دوستای منم مان و به سمت خونه حرکت می کنیم. ترافیکه و خیابون پر از گارد ویژه با موتور های قرمزه و نیروی انتظامی و لباس شخصی!!! یه جاهایی همه بوق میزنن.
پی نوشت: چند شبی خبر از الله اکبر رو پشت بوم خونه ها نبود (البته تو خیابون ما!) ولی امشب خیلی خوب بود. کلن امروز روز خیلی خوبی بود و من امیدوار به ادامه راهمون هستم. خدا کنه همه مردم سالم به خونه هاشون برسن.
به امید آزادی
۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه
بیانیهی جمعی از وبلاگنویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن
۲) ما قانون شکنیهای پیشآمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غمانگیز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام میدانیم و با توجه به شواهد و دلایل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه دادهاند، تخلفهای عمده و بیسابقهی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاریی مجدد انتخابات هستیم.
۳) حرکتهایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامهنگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آنها، قطع شبکهی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید اینترنت نمیتواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تاریکی و خفقان ابدی نخواهد بود. ما حکومت ایران را به شفافیت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمین دعوت کرده، امید داریم در آینده شکاف عظیم بین مردم و حکومت کمتر شود.
پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی
بخشی از جامعهی بزرگ وبلاگنویسان ایرانی
۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه
خرداد هشتاد و هشت (1)
تقریبن ده روز قبل انتخابات بود هر بعد از ظهر می رفتیم بیرون و جشن و شادی به خاطر امیدی که تو دلامون پیدا شده بود . با هم بحث میکردیم و اگه کسی خیلی سر سخت بود میگفتم که انتخاب ما بین بد و بدتره با اینکه ته دلم فکر می کردم بهترین انتخابه. بعد از مناظره ها امیدم بیشتر شد و به جز حرف هایی که از دهه سیاه شصت در موردش میخوندم و می شنیدم که من موسوی را مقصر نمی دونستم. چند روز به رای گیری مونده بود که کارمون اطلاع رسانی به دوستان و اقوام بود که همه جا رای بدن و تو ساعات اولیه برن و حتمن با خودکارشون بنویسن... نگران تقلب بودیم بی خبر از اینکه که رای ما شمرده نمیشه .
جمعه بیست و دو خرداد هشتاد و هشت
از خواب بیدار شدم ودیدم پدرم اول صبح رای داده و بقیه خانواده ام قراره هوا خنک تر شد برن. مامانم از دلهره من کلافه شده و از نکاتی که تو اون روزها هزار بار گفتم. امید نجاتش داد و اومد دنبالم . هر جا میریم شلوغه و گشتیم یه جای خلوت و سایه پیدا کردیم . با این همه یه ساعتی تو صف بودیم باخرا رایمونو تو صندوق انداختیم. قرار بود بعدش بریم سینما درباره الی رو ببینیم که منصرف شدیم . یه دوری تو شهر زدیم و با دیدن صف های شلوغ رای گیری ذوق میکنیم. هوا خیلی خوبه .
شب اومدم خونه و وب گردی و میبینم بعضی جاها تعرفه کمه و بعضی شهر ها تمدید نشده و یه مدرسه تو اشرفی اصفهانی باطل شد و چند صندوق سر از یه خونه تو تهرانپارس به جای وزارت کشور در آوردن و میخونم که خبر گذاری فارس ساعت 8 شب پیروزی ا.ن را اعلام کرده با این همه مطمئن هستم که این همه رای رو نمیتونن جا به جا کنن. مگه چقدر میتونن تقلب کنن. شیخ اصلاحات گفته بیدار بمونیم و من شرمنده از رای که نتونستم به حرف های قشنگش بدم به این حرفش عمل می کنم! تا صبح refresh میکنم و به جز کنفرانس خبری ساعت 11.30 میر حسین هیچ خبر خوبی نمی بینم. بچه ها تو نت میگن اینا رای شهرهای کوچیک هست و هنوز شمارش با سرعت نور محصولی و شاید کردان ادامه داره. ساعت 5 نصف شبه و حالم گرفته . از رای که دادم پشیمونم و از همه دوستانی که به اصرار من رای دادن شرمندم. تصمیم میگیرم بخوابم.
شنبه بیست و سه خرداد هشتاد و هشت
به زور دو ساعت خوابیدم و از 7.30 بیدارم و حوصله دل کندن از تختمو ندارم . ساعت هشت شد و صدای اخبار رو می شنوم . مامانم آروم در اتاقمو باز میکنه و من با ناراحتی و یه کم عصبانیت میگم میدونم. دوستم زنگ میزنه باورش نشده و با هم همدردی میکنیم. همش تلفن که فقط به هم دلداری می دیم و از تقلب حرف میزنیم. ماتم زده رو مبل نشستم و اخبار ساعت نه رو گوش میکنم. چقدر چنش آوره این مرتیکه دانشجو. نا چند ساعت هیچ نتیجه تازهای اعلام نمیشه و فکر میکنم دستشون رو شده . ولی اخبار کانال خبر ساعت یک و نیم ظهربازم نتایج اعلام میکنه. میرحسین گفته تا دو صبر کنیم. ساعت دو محصولی آمار مسخره خودشو اعلام میکنه . با مژده قرار می زاریم بریم ونک. ساعت 5 میرسیم . میدون پر از گارد ویژه هست و دو گروه تقریبن پنجاه نفره پیاده میرن سمت وزارت کشور. ما هم راه میوفتیم به سمت پایین ولی عصر. نزدیک پارک ساعی هستیم که کلی موتور گارد به سمت بالا میان. باتوماشونو رو هوا میچرخونن. میکوبن رو بعضی ماشین ها که کنار خیابون پارک شدن. هر کی از سمت پایین میاد بهمون میگه که نرین خطرناکه. میزنن و میگیرن ولی ما دو تا گوشمون بدهکار نیست. پسر ها رفتن تو پارک ساعی و شعار میدن و گارد مردمو میزنه. یه جا گیر کردیم مردم از بالا به سمت پایین و از پایین به سمت بالا فرار می کنن. یه آقایی جلو سرش شکسته و خون میاد و ما از پله های ولی عصر بالا میریم . تو یوسف آباد غلغله هست و مردم در خونه هاشون بازه و شعار مرگ بر دیکتاتور میدیم و تا باتوم به دست ها میان فرار میکنیم تو خونه ها. تو عمرم این همه آدرنالین ترشح نکرده بودم. امید پیدامون میکنه. وای ماشینشو تو دل گارد پارک کرده . راه میوفتیم سمت ماشین ولی هر کی از اون طرف میاد میگه خطرناکه نرین. یه جایی من و مژه منتظر میمونیم و امید تنهایی میره ماشین میاره. من حسابی ترسیدم ولی از رو نمیرم. بازم میریم قاطی مردم میشیم و شعار میدیم و از سطل آشغال هایی که سوزوندن فیلم میگیریم. یوسف آباد خیلی شلوغه و سنگ که طرف گارد میره و شعار مرگ بر دیکتاتور. یه جایی همه فرار میکنن ولی امید وایستاده که ببینه چه خبره دعوامون میشه. اون میگه تا این بالا نمیان و مردم الکی جو میدن. یه موتوری که تابلو اطلاعاتیه کنارمون ایستاده و به یکی میگه ماشین بفرستین! من با نفرت نگاش میکنم . هوا کم کم تاریک میشه و راه میوفتیم سمت خونه. همه خیابونا رو بستن. مجبوریم از کنار گارد رد بشیم و من از ترسیدم. ترافیکه ولی نفهم میکوبه رو ماشین که حرکت کن . ماشینهای داغون شده رو میبینیم که صاحبشون پارک کرده که بره تو طرح ترافیک بی خبر از بلایی که قراره با باتوم سرشون بیاد. دوستمو می رسونیم و تو راه خونه هیچ خبری نیست و دلمون میگیره از بی غیرتی مردم.
.
۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه
دلتنگی
بیست و شش سالگی برای دنبال کار جدید گشتن دیره؟ برای یادگیری ASP چطور؟
افسردگی بیهودگی بی هدفی و سرگردانی
*فردا صبح میرم ایروبیک ثبت نام میکنم سپس آرایشگاه برای ابروهام بعد خرید پارچه بعد آرایشگاه دیگه برای موهام و بعد خیاطی و در نهایت خونه شاگردم و بعد کلاسم بیرون رفتن با امید خان اگه سوتفاهمات رفع بشن و در نهایت وبگردی و دیدن نود و ادامه کتاب جایی دیگر خانم گلی ترقی
راستی کی گفته من بیکار میگردم؟
به امید پیروزی خاتمی و رهایی از دست آقای نچ(خجالتم نمیکشه!!)
۱۳۸۷ بهمن ۱, سهشنبه
وقاحت
لطفن بسیجیان عزیز به پایگاههای بسیج تشریف ببرند و کد بگیرند برای استفاده از سهمیه بسیج!!!
محمود یادت نره عادل سرورته
کیومرث هاشمی : گذاشتن نظرسنجی برای برنامه ها شرعی نیست!!! چقدر شما متعفن هستید.
سهمیه 40درصدی کنکور برای بسیجیان
بلایی که تو شیراز سر دانشجویان آوردن و ادامه داره
کاری که با شیرین عبادی کردن و .. ..
با رفراندوم ، با نقد ، با حقیقت با درستی با فکر با حرف با اندیشه با آزادی مشکل دارن. با هر چی که نشون بده هیچ جایگاهی بین مردم ندارن .
آره جنگ غزه باید ادامه داشته باشه تا شما به کثافتکاریتون ادامه بدید
***
20 روز دیگه کنکور دارم و امروز حوصله درس خوندن نداشتم. از بس عصبی شدم.
۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه
آزادی از نوع دولت نهم
این آخرین حرفهای عادل فردوسی پور عزیز با بغض در برنامه نود این هفته بود . مرده شوره این مملکت رو ببرن که از فوتبالش انتقاد کرد ، گور بابای انتقاد، تو فوتبال نمیشه راست گفت . حالم از هر چی دین به هم میخوره که گند زده تو همه چی زندگیمون. خسته شدم ، احساس خفگی میکنم. آخوندی و علی آبادی ، کیومرث هاشمی و کفاشیان و تاج و عنایت وشریفی و نبی و ...و هر کی تو ورزش کثیف و سیاسی هستن برن گورشونو گم کنن. مرتیکه علی آبادی باید بعد المپییک میرفت نه اینکه بمونه و پاشو تو کفش استقلال و پرسپولیس و نود و فوتبال . البته از معاون جناب ! احمدی نژاد نمیشه بیشتر از این انتظار داشت. احمدی نژاد و دار و دسته اش فقط مونده بود فوتبالو به لجن بکشن. حالا با خیال راحت برین از حماس و جنگ دفاع کنین.
نود بهترین برنامه صدا و سیما با خرج میلیاردی از پول بیت المال هست (اولش نا خواسته نوشتم بود) و حالا نمیخوان باشه. هر کی پاچه خواری(منظورم خ م ) آقایونو نکنه باید خفه شه. برنامه امشب کوتاه بود و معلوم بود عادل نباید حرف میزد . حواسش نبود به برنامه ، نصیرزاده به جز کارشناسی داوری کمکش هم میکرد! عادل بهترین گزارشگر بهترین مجری وازبهترین کارشناسهای فوتباله . به قول حاج رضایی نود سفید بوده از اول تا الان . یک هفته فرصت هست تا از نود حمایت کنیم . نذاریم مثل بقیه طرح ها تو فوتبال ، هم نظراتشونو تحمیل کنن.
۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه
اولین روز و اولین جمعه بی تو
*** آره منتظرشم خیلی دلم تنگ شده ، دارم دیوونه می شم. ولی پشیمون نیستم . اگه نفس میکشم ، راه میرم و ... فقط به خاطر اینه که میدونم بر میگردی. شاید همین امشب یا چند روز دیگه و یا یکی دو هفته دیگه یا یه ماه . اولین شب که خیلی سخته برام. . زود زنگ بزن تو رو خدا . بهم بگو تنهام نذاشتی بگو همه چی درست میشه امیدوارم کن اگه نشدم دروغ بگو. بزار سرمو بذارم رو شونت بهم نگو بغض نکن بزار گریه کنم. بعد چهار سال دیشب اولین شبی بود که تنها خوابیدم آره تو بغلت نبودم. اینو دو تامون خواستیم
۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه
من و تو
روزی که یکی از بهترین روزهای هر دختر پسری میتونه باشه برا من که خوب نبود .از چند روز قبل و صبح اون روز به کارهای بیهوده و خرید و تمیز کردن خونه گذشت. مامان به اتاق من هم رحم نکرد و گفت شاید کسی اون جا بره. تو خونه ما همه فکر میکردن بالاخره دختر عزیز دردونشون اجازه داده پسریکه چند ساله همدیگرو دوست دارن بیاد به خواستگاریش. از دل من چه خبر داشتن . تو خونه اونا هیچ خبری نبود. اصلن باورم نمیشد چند ساعت قبل از قرارمون بخوابه . دلم شور میزد نکنه یادشون بره که گل بیارن. یادش نرفته بود و سبدگل هم قشنگ بود ولی به جای اینکه به من بده دست مامانم داد(به قول زن عمو گل به مادر عروس میدن که قراره گلشو ببرن) از راه که رسیدن از مهندسی که خونه مارو ساخته و تا هر چیزی که به ما ربط نداشته باشه حرف زدن . کم کم داشت یادشون میرفت که برا چی دور هم جمع شدن. والبته بزرگترها لطف کردن و دقایقی هم در مورد ما حرف زدن که کاش نمیزدن. خانواده من از همه شرایط خبر داشتن . ازشون خواسته بودم که هواشو داشته باشن که البته نیازی به حرف من نداشتن چون هوای غریبه هارو مخصوصن پدرم خیلی داره . از اینکه پدر من سختگیری نکرد اونا تعجب کردن . این همه انعطاف برای من هم عجیب بود. الان فکر میکنم چاره ای جز این نداشته دخترش حاضر نبود به هیچ کس دیگه حتی یه لحظه فکر کنه. برا نه گفتن به بقیه میگفت دخترش می خواد ادامه تحصیل بده ، قصد ازدواج نداره ، خارج از کشور نمیتونه زندگی کنه ، ازدواج فامیلی دوست نداره و البته با غریبه هم ازدواج نمیکنه و چند ماه پیش یکی از همسایه ها بهش نامژدی ما رو تبریک گفته بود و بابا فقط تشکر کرده بود با کلی به قول خدش خجالت!و بعد اون میگفتن نغمه نامزد داره.بالاخره خواستگاری ما بدون هیچ حرف خوشایندی تموم شد و قرار بعدی گذاشته شد که امروز با گذشت ماهها عملی نشده.
ما مشکلات دیگه هم داشتیم تا چند سال پیش و حتا چند ماه پیش من مهریه نمی خواستم و اون میگفت هر چقدر بخوام میده. من رو حرفم بودم ولی اون تحت اطرافیانش زده بود زیر حرفش و این منو خیلی ناراحت میکرد . فکر میکرده بعدها هم میتونه تحت تاٍیر بقیه به من پشت کنه. این یکی رو میشد حل کرد چون من به جای مهریه حق کار و خروج از کشور و طلاق و حضانت و ... رو میخواستم و اون به شرط نداشتن مهریه قبول میکرد! البته این موضوع تو خانواده من با عکس العمل منفی رو به رو شد و لی در مورد خانواده اون نمیدونم. چند روز پیش که با مامانش حرف میزدم اون مشکلی نداشت ولی اونجا مردسالاریه. خونه نداشتیم. درآمد کافی نداشتیم ومن یک سال بود که بیکار بودم و ... (خسته شدم و گرسنه )
*** امشب که همه چی تموم شد اومدم اینجا بنویسم شاید کمی آروم شم .تو 40 روز گذشته 3 بار پریود شدم . خونریزیم کم و زیاد میشه ولی امروز اذیتم کرد . تمام شب گذشته گریه کردم . چشام به زور باز میشدن(ژاپنی شدم) تمام امروز و دیشب رو التماس کردم و توجهی نکرد. اگه اینجوری از عذاب وجدان راحت میشی باشه فکر کن به خاطر پول تموم شد. امروز همه دوست داشتنمو بالا آوردم خسته شدم از عق زدن. سرگیجه که بدتر..می دونم اینم میگذره
۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه
کوروش کبیر
یه نکته جالب این بود که یوزارسیف میگه با جنگ نمیشه مصریان را به پرستش خدای یکتا مجبور کرد . خبر نداره که هزاران سال بعد با جنگ و زور مردمان ایران باستان مسلمان شدند و بعد ازگذشت 1400 سال از هجوم عربها اثری از تاریخ و تمدن آریایی نمونده ( صد رحمت به حمله مغول ها)
۱۳۸۷ آذر ۲۶, سهشنبه
خدا
من خدا پرستم چون نیاز دارم بپرستم و ممکن است یه نفر این نیاز رو نداشته باشد . این موضوع برام مهم نیست که یکی یکتا پرست هست یا چند خدایی را قبول دارد یا بت پرست و یا اصلن خدا را قبول ندارد. این موضوع کاملن شخصی هست .
۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه
نغمه و وبلاگ
دو هفته دیگه به کی بگم کاش اینجا بودی و از پشت بغلم میکردی؟ و اون دلداریم بده، از الان دلشوره .پریود. این ماهمو دارم.
حدود هفت سال پیش بود که یه شب با سمانه(دلم تنگ شده خیلی) چت می کردم آدرس وبلاگ خورشید خانوم رو بهم گفت ومن که همه اینترنت رفتنم تو چت یاهو و ایران کلیک و بدهی میگذشت (اونم از نوع مثبتش) بعد اون تبدیل به وبلاگ خوندن و نوشتن گذشت. الان فکر می کنم اگه وبلاگ نبود من چه طرز فکری داشتم الان؟ میترسم از فکر کردن به خودم بدون چیز هایی که تو این محیط مجازی یاد گرفتم. البته تو این چند سال آشنایی با امید خیلی کم می خوندم و بیشتر به خاطر .فیل.تر. و نداشتن علاقه به فیلتر شکن . خدا آفریننده گودر عزیز را بیامرزد که نجاتم داده . هر بار که میومدم اینجا می دیدم که یکی از وبلاگ نویسهای خوب رفت از این کشور نفرین شده. گودر یه عیب داره که لینکدونی بقیه رو نمیتونم ببینم . من لیست Favorite چند سال پیشمو می خوام.
امروز تو یه وبلاگ لینک فروغ رو دیدم و یادم اومد که چند سال پیش چقدر از نوشته هاش انرژی میگرفتم. از همان چیزی که خودش استقلال مردانه بهش میگه من لذت میبردم.
چند روز پیش یکی از دوستای گلم زنگ زد برای خداحافظی و رفت به بلاد کفر!!! دلم گرفت از رفتنش ولی بهش گفتم تا میتونی مقاومت کن و بر نگرد. کاش من هم میتونستم. تمام انگیزهام برا ارشد خوندن اینه که یه دانشگاه خوب قبول شم و فضاحت لیسانس رو پاک کنم و بتونم اپلای کنم . من که پول ندارم مجبورم. نمیتونم پدر مادرمو درک کنم که برا ازدواج شاید کمکم کنم ولی برا رفتن از کشوری که نفس کشیدن توش برام سخت شده حاضر نیستن حتا تو حرف حمایتم کنن.
خیلی عجیبه وقتی که حالم خوب نبود دوستام کنارم بودن. بعد که دیدن با یه عشق تازه اوضاع بهتره ، ناراحتیشونو می دیدم. وقتی دیدن برای به هم رسیدن با امید مشکلاتی داریم دلداریم می دادن ولی الان که فکر میکنن همه چی روبراهه از این موضوع خوشحال نیستن. فعلن همه چی بین ما به هم خورده و بهتون نمیگم . من دختر دیگه دختر 20 ساله نیستم. این دفعه خودم تنهایی میتونم.
۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه
دلتنگی
من تنهام و این تقصیر تو هست. دیگه هیچ کس برام نمونده . هیچ کس...
ناهار قرار بود برم پیش شقایق ولی اونم پیچوندم . چند روزه که می خوام برم پیشش ولی نتونستم . نمی خوام فکر کنه تنها شدم و بیکس یاد اون افتادام.
۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه
دوم خرداد 76
- اون روز مدرسه نیمه تعطیل بود، و من و بقیه بچه ها که بی خبررفته بودیم مدرسه مجبور بودیم تا ظهر تو حیاط بشینیم. اون موقع از موبایل تو مدرسه خبری نبود و اکثر بچه ها نمیدونستن چی هست. یه رادیو داشتیم که نتایج انتخابات رو دنبال می کردیم و با هر خبرخوشحال می شدیم چون همه خبرها امیدوار کننده بودن و پیروزی خاتمی حتمی بود. با کلی خواهش و تمنا مستخدم مدرسه رو فرستادیم برامون بستنی گرفت و کلی خوش گذشت.
- خیلی دوست داشتم که اولین رای انتخاباتیمو به خاتمی بدم ولی به خاطر چند ماهی که به شانزده سالگیم مونده بود نتونستم.
- بعضی وقتها احساس خوشبختی می کنم که دوران دبیرستان و سه سال اول دانشجویی من تو زمان ریاست جمهوری خاتمی بود و حداقل ما یک زمان کوتاه آزادی تو جامعه و مطبوعات دیدیم.دلم برای سخنرانی های خاتمی تنگ شده.
- ایکاش خاتمی اون همه که به فکرمصلحت و حفظ نظام بود یه کم هم به مردمی که همه امیدشون به اون بود فکر میکرد.